اینجا مدرسه نیست

اینجا مدرسه نیست

قبل از خواندنم به وبلاگ پیشین سری بزنید
اینجا مدرسه نیست

اینجا مدرسه نیست

قبل از خواندنم به وبلاگ پیشین سری بزنید

نم باران بهار روی برگهای تازه متولد شده ی درختان و عطر دلچسبی که توی هوا پخش شده است را با تمام وجود نفس می کشم و طبق معمول همیشه هنگام لذت بردن از هر چیز با خودم فکر میکنم همین حالا چشم باز کرده ام و گذشته ای نیست ، حتی معلوم نیست آینده ای هم وجود داشته باشد ...پس چرا همین لحظه را از ته دل لذت نبرم و عشق را همین ثانیه ها نفس نکشم...دست می برم و صدای پخش ماشین را بلند می کنم سرم را بیرون از پنجره ی ماشین میگیرم و در دلم با درختهای تازه سبز شده حرف می زنم ...مثلا به آن درخت مسن گوشه ی چمنهای کنار اتوبان می گویم که قرار است کار هنری جدیدی را یاد بگیرم و با انجامَش روح خودم را تغذیه کنم.به قاصدکهای زیر درخت بگویم از روزی که ظهرها مرخصی میگیرم و به دنبال دخترک می روم چقدر منظم و آرام شده است ...میان اینهمه حس خوب صدای خوش چارتار می خواند: ایمان من در حلقه ی هندسه ی اندام توست...لبخند روی لبانم می نشیند...انگار نه انگار همه ی چند روز پیش از کارها و حرفهای "د" چنان آزرده شده بودم که دلم میخواست تا انتهای دنیا زار بزنم...

_چیه؟می خندی؟چته اول صبحی به چی فکر میکنی؟آهنگو برای کی می خونی؟

صدای پخش را کم می کند 

یک کوه بزرگ از استرس و غم می نشیند روی قلبم و فکر میکنم از نظر او حتی همین قدر لذت بردن از زندگی هم حق من نیست...درد دارد اینهمه بی انصافی ...حتی نمی توانم با خودم تصور کنم چطور می شود حتی یک غریبه را در حال لذت بردن از موسیقی و هوا ببینی و اینگونه موج منفی افکار کثیفت را به سویش شلیک کنی...

به روبرو خیره می شوم ...بی حرف ...بی جواب 

نظرات 11 + ارسال نظر
زیبا شنبه 2 اردیبهشت 1396 ساعت 11:19 http://roozmaregi40.persianblog.ir/

عسل جان. چند روز پیش من هم به همین صحبتهای فیروزه جان فکر میکردم. اینکه تو زندگی همش بگذری از خواسته هات. جوری زندگی کنی که بقیه میخوان. برای اینکه همه چیز آروم باشه. براینکه بقیه بهشون خوش بگذره. آخه تا کی؟ پس خودم چی؟ آرزوهای برباد رفته من چی؟ این افکار این روزا خیلی ذهنم رو مشغول میکنه. ۲۰ سال از زندگیم همینطوری رفت بدون اینکه اونجوری که دلم میخواست زندگی بکنم. بقیه اش هم میگذره و یک روزی تموم میشه بدون اونکه اونجوری که دلم میخواست زندگی کرده باشم

من مطمئنم فردا منتظر منه که تصمیم بگیرم و شیرجه برم تو زندگی

ماندگار جمعه 1 اردیبهشت 1396 ساعت 03:53 http://mandegarnail.mihanblog.com

الاهی .
چقدر ناراحت شدم .
آخ که دلم میخواااااد روزهای تنهاییش بعد از تو رو ببینم . ببینم عرررررر میزنه و دقیقا یاد همین لحظه هایی بیفته که غم رو ریخته تو‌دلت .
برای تصمیمت بهت تبریک میگم .
کار هنری عالیه . دست مریزاد عسل جون .موفق باشی

ممنونم بابت اینهمه حمایت روحی

مهران چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 22:32 http://www.30-salegi.blogsky.com

متنفرم از این سوال " این آهنگو برای کی داری میخونی ؟"

چرا آدمها بخودشون حق میدن که اینطوری وارد خصوصی ترین زوایای ذهن دیگران بشن ؟ چرا ؟ فقط بخاطر چند خط سیاه خودنویسی تو یه دفترچه به اسم شناسنامه و چندتا امضای سرسری که تو دفتر عقد انداختیم ؟
اصلا باید اینگونه مواقع از طرف مقابل بپرسیم که تو خودت رو در حد و اندازه ای می بینی که بخوای به ذهن و روح من وارد بشی ؟ مطمئنی با حضورت بوی لجن نمیگیره وجودم ؟ اصلا قد و قواره و جنس وجودی ات میخوره به فضای ذهن و روح من ؟

***
ببخشید ! خیلی عصبانی شدم با خوندن این پست ، چون تو زندگی متاهلی کوتاهی که داشتم ، دقیقا چنین تجربه هایی داشتم و هرچقدرم توضیح میدادم که " بابا جان ! عزیز من ! هیییییچ خری تو ذهن من نیست ! دارم واسه خود بی صاحاب موندم میخونم یا آهنگ میزنم یا آهنگ گوش میدم یا لذت میبرم ! مگه من آدم نیستم ؟" ولی یه جمله رو از من داشته باش :
کسی که خوابه رو میشه بیدارش کرد ولی کسی که خودش رو به خواب زده به هیچ عنوان نمی تونی بیدار کنی...

ببخشید! اصلا منظورم " د " نبود...یکمی نیاز به تخلیه خاطرات لعنتی گذشته داشتم...

یه ذهن بیمار تا ابد بیماره
فک کنم باعث شدم حسابی همه چیز به هم بریزه توی ذهنت.ببخشید

فیروزه چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 12:03

به نظرت نمیرسه که یه جایی باید این سیکل معیوب را ما زنای ایرانی قطع کنیم . مگه ما چند وقت زندگی میکنیم . زندگی خیلی کوتاهتر از اونیه که ما رو مجبور کنه با کسی زندگی کنیم که ازارمون میده . اصلا چرااااااااااا؟؟؟؟؟

اصلا شک ندارم که این اتفاق خواهد افتاد اما یکسری چیزها باید درست بشه

کیهان سه‌شنبه 29 فروردین 1396 ساعت 08:03 http://mkihan.blogfa.com

درود
بسیار توانمند و متین و هنر مندانه حس ات را بیان کرده ای
شادی ات آرزوست

درود
ممنونم بابت حس مثبت

زن کویر دوشنبه 28 فروردین 1396 ساعت 12:23 http://zanekavirrr.blogfa.com

عسل بس نیست ؟ خسته نشدی ؟ من که سالهاست می شناسمت متعجبم از صبوریت. و میدونی که دوستت دارم

خسته؟چرا که نه...درستش می کنم...باید بتونم

ویرگول دوشنبه 28 فروردین 1396 ساعت 11:18 http://haroz.mihanblog.com

این کسی که افتاده بود به جون وبلاگ قدیمی و جدید این چند روز من بودم
خودم تنهایی باهات دوست شدم.
از خوندن نوشتهات لذت بردم چون قشنگ می نویسی ولی خوب نمی تونم نگم که یه جاهایی حتی چشمام‌ خیس شد.
به خاطر دخترک نازت و خودت تلاش کن. می دونم که یه روز آفتاب از پس ابرها میاد بیرون و تو و دخترک زندگیتون آفتابی می شه.
کاش سعی کنی براش توضیح بدی که این کار بیرون از منزل بخاطر خودش و خودته. شاید اگه یه شب ببریش رستوران و کم کم براش توضیح بدی مشکل تا حد زیادی حل بشه. از تعاریفت میشه فهمید که دخترک عاقله و خوب می فهمه. شاید اینکه بهش بگی بهش احتیاج داری تا ساعتهایی که خونه نیستی اون مسئول خونه باشه تا تو برسی یه جور حس مسئولیت و قدرت بهش بده. من وقتی کوچیک بودم مامانم شاغل بودن و زیاد از این کلک های ریز برای دادن اعتماد به نفس و پرت شدن حواس از موضوع اصلی استفاده می کردن.
موفق باشی دوست عزیزم

سلام دوست جدیدم
ممنونم بابت حضورت
بابت ناراحت کردنت عذر می خوام

Baran یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 10:27 http://haftaflakblue.blogsky.com/

سلام بانو
درچشم خدا محفوظ بمانید

سلام ممنون مهربان

mahnaz شنبه 26 فروردین 1396 ساعت 23:47

طلاق بده این نکبتو

اول از همه خنده ام گرفت ...بعد فکر کردم چه خشمی توی این کامنت هست ...خشم همراه با همدردی...شک نکن پایان این راه جز این نیست

زهره پنج‌شنبه 24 فروردین 1396 ساعت 11:05

سلام امیدوارم شادی و ارامش مهمان دلهای شماباشد

سلام ممنونم مهربان

زیبا چهارشنبه 23 فروردین 1396 ساعت 20:04 http://roozmaregi40.persianblog.ir/

واقعا کسانی که یک همدم خوب در کنارشون هست و دوستش دارن خیلی خوشبختن. امیدوارم این نصیب تو هم بشه عزیزم. لیاقتش رو داری .

ممنونم از آرزوی زیبات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد