همین که سوییچم را روی میز کار گذاشتم چشمم به چراغ چشمک زن تلفن افتاد 4 تماس بی پاسخ از خانه ی مامان!چشمهایم گرد شد و با خودم گفتم 8 صبح خدا به خیر کند باز "د" بابت کارهای سند خانه چه گندی زده که بابا شاکی شده و 8 صبح با من تماس گرفته؟!همان موقع تلفن دوباره زنگ خورد،نفس عمیقی کشیدم و گوشی تلفن را برداشتم...
پله های مجموعه مرا نمی دیدند یا من آنها را ؟! نمی دانم !!!اما دوبار با سرعت هر چه تمام تر زمین خوردم تا به پارکینگ برسم...آسانسور لفتَش می داد...عجله داشتم!
توی اتوبان صدر هزار راننده ی سرخوش وجود دارد که دوست دارند با سرعت 30 الی 40 سرخوشانه و ملایم رانندگی کنند و به هیچ کجایشان هم نیست که کسی باید زود خودش را برساند!
خیابان های این شهر پر است از چراغ قرمز های بی ملاحظه ای که نمی فهمند پشت تلفن با صدای در مانده به تو گفته اند باید خودت را همین الان برسانی.صدای مامان...گریه اش درون سرم می پیچد و دردی داخل گلویم بالا و پایین می رود.نزدیک کوچه می شوم و به خودم می گویم حالا دیگر بس است!نفس عمیق می کشی! سکوت می کنی !بغض نداریم ها!حواست را خوب جمع کن!به چشمانم توی آینه نگاه می کنم.خیس نیستند.
مامان سوار می شود دارد اشک می ریزد.سلام می دهم و به طرف بیمارستان می رویم.بابا دیشب بی هیچ سابقه ای حالش بد می شود و بعد از اینکه به بیمارستان می رسند سریعا بستری و به سی سی یو منتقل می شود.مامان آمده بود خانه که برایش وسیله ببرد اما نتوانسته بود برای برگشتن به بیمارستان رانندگی کند.بالاخره دلش آمده بود و به من تلفن کرده بود.
طبق معمول همیشه می دانم که مامان با همه مهربانی و دلرحمی و محبتش ،یک ایراد بسیار بزرگ دارد و آنهم عدم مدیریت است!
مدیریت بحران،مدیریت احساسات و مدیریت روابط...شاید دلیلَش این است که مدیریت و درایت لازم در زندگی را همیشه پدرم به عهده گرفته و مادرم تمام اوقاتی که حس می کرده مشکل با خطری وجود دارد به پدرم پناه برده.
نوجوان که بودم کم کم از حرفهایی که از مادرم می شنیدم متوجه دلخوریهایش می شدم.با تمام وجود بی دفاعیَش را حس می کردم و تا آنجا که می توانستم از او حمایت می کردم.
حالا کنار من نشسته بود و من می دانستم اگر خم به ابرو بیاورم همه چیز بدتر خواهد شد.دقیقا داشت مثل کسانی که عزیزشان را دارند خاک می کنند حرف می زد!! عصبانی بودم اما نمی توانستم چیزی بگویم...مثل تمام وقتهایی که عصبانی می شوم از اینکه در اوضاعی که همه نیاز به آرامش دارند همه چیز با شلوغ کاری و مرثیه همراه شود...
بابا را به اتاق عمل برده بودند برای آنژیوگرافی، کافی بود مامان کلمه ای از پرستاری بشنود تا دوباره شروع کند به عزاداری!
تا بابا را بیاورند و به ccu منتقل کنند.از تمام ترفندهایی که می توانستم استفاده کردم تا فضا را کمی آرام کنم.
بابا خوب بود.گفته بودند به ثانیه ای ممکن بود سکته قلبی وحشتناکی بکند اما خدا به کدام کار خوبمان نگاه کرده بود که این رحم را شامل حالمان کرد نمی دانم.
تنها مدام به او میگفتم ممنونم!مدام زیر لب می گفتم ممنونم که خداییَت را در حقم تمام می کنی هر روز و هر روز و من چقدر خوشبختم که چون تویی دارم درون تک تک لحظه هایم.
______________________________________________________________________
بی ربط نوشت:
+آدمهای "یا همه یا هیچ" را درگیر مساله ی متعفن نسیه بودن نکنید!!! مُرده می شوند!
+یادم نرود همیشه ادعاکردن و مدعی بودن خیلی راحت است اما در عمل چقدر به وضوح می بینیم که خیلی ها طبل تو خالی اند و پر سر و صدا...
+زندگی واقعیات لعنتی و کثیفی دارد که گاهی تحمل باورشان سخت است اما بالاخره باور می کنیم...
+یک زمانهایی در زندگی هست که "دیر" می شود!کاش قبل از هر دیر شدنی قدم بر داریم...
+آهای شمایی که خالی خالی رفتید و رای داده اید استقلال 6 تا خورده بیایید جواب بدهید برادران دلواپس منتظرند...
+بازرسی حجاب در ادارات چی می گه این وسط؟
عسل جان کجایی؟؟
هر روز سر میزنم . الان دلم شور افتاد . خوبید که ؟
خوبم مهربان همراه
سلام.
عجیبه. یادم چند وقت پیش این پست رو باز کردم. ولی حتما نخوندمش!!!
الان دیدم و تا آخر خوندم.
خوبه بابا؟ خودتون خوبین؟
خودت چطوری عسل جانم؟
پدرم الان بهترن
خدا رو شکر من هم خوبم :)
خدا رو شکر که همه چیز مرتبه عزیزم
ممنونم مهربون
خداروشکر که به موقع تشخیص دادن. انشالله به زودی سلامتی کامل حاصل بشه.
امیدوارم زودتر حال پدر خوب و سلامت شه!
بی ربط نوشت ها هر کدومشون به تنهایی یه پست بودن!
ایشالله سلامتشان رو خیای زود به دست بیارن
الحمدالله که حالشون خوبه برات دعامی کنم تاهمیشه سایشون بالاسرت باشه
سلام .خدا رو شکر که خطر رفع شد .
به دلیل اینکه طب سنتی ریشه نگر هست می توان از نظر یک پزشک طب سنتی معتبر هم استفاده کنید .
سلام
من خودم طب سنتی رو بارها تجربه کردم و قبول دارم که عالیه ممنونم از راهنمایی
راستی میدونستی تقریبا تمام داروهایی که در آنژیوگرافی مصرف میشه از طریق شرکنم و من ریلیز میشه. خوشحالم که میتونم در سلامت هموطنانم نقش کوچکی داشته باشم و سعیم اینه که با دقت فراوان کارم رو انجام بدم
چند باری توی پستهات خونده بودم زیبای عزیز
چقدر عالی که کاری که می کنی اینهمه حس خوب بده بهت
خدا رو شکر که بخیر گذشته. ناراحت نباش عسل عزیز. این روزها خیلی راحت رگهای قلب با یک آنژیو گرافی یا حداکثرش یک استنت باز میشوند. اصلا جای نگرانی نیست.
خداروشکر به خیر گذشته عزیزم شاد باشی
خدا رو شکر .بخیر گذشت .
امیدوارم سلامتی چتر زندگیتون بمونه .
دیدن عزیزترین ها در لحظه های دردناکی مثل بیماری عذاب آوره . قوی بودنت و مدیریتت عالی بود . دست مریزاد عسل جان .
سلام
اصلاااا انتظار نداشتم با این اتفاق رو به رو بشم .
فکر می کردم یه خبر خوب از خودتون میخواین بدین .
الهی که بلا دور باشه و همیشه سلامت و شاد باشین
خدا همیشه همراه و یاورتون
خدا رو شکر به خیر گذشت
به خیر گذشت پس. خدا را شکر
الحمدالله.خدارو شکرکه خطر برطرف شد.





سلامت بمانند وبمانید
______
ممنون مهربان