اینجا مدرسه نیست

اینجا مدرسه نیست

قبل از خواندنم به وبلاگ پیشین سری بزنید
اینجا مدرسه نیست

اینجا مدرسه نیست

قبل از خواندنم به وبلاگ پیشین سری بزنید

هر چه نوشتنی بود این دوروز نوشته شده ...هرچه عکس و فیلم بود گرفتند حالا آتشش دیگر داغی پنجشنبه را ندارد حالا صبح شنبه است و بیدار شدیم و زندگی مان را آغاز کردیم بعضی هامان حالمان بد است بعضی هامان با هیجان تعریف میکنیم بعضی هامان لابد سلفی هایمان را نشان دیگری میدهیم و بعضی هامان هنوز در خوابیم ...اما خیلی هایمان امروز چشم باز کردند و با ناباوری دور تا دور اتاق خوابشان را نگاه کردند و با ناباوری از خودشان پرسیدند یعنی دیگه نیست؟دیگه خونه نمیاد؟مگه همین پنجشنبه نبود که با هم حرف زدیم مگه میشه ...و بهت و ترس و درد میپیچد توی سرشان...خیلی ها هم بیدار نمی شوند امروز ...نه امروز و نه هیچ وقت ...مردی که با صورت در هم  دست اش را روی سرش گذاشته و به دیوار روبروی خانه خیره شده بچه هایی که نمی دانند چرا بابا اینهمه ساکت و غمگین است.چرا امروز سرکار نمی رود. چرا مامان مدام اشک توی چشمانش جمع میشود چرا مدام میگویند حالا چه کنیم ؟...عموم ما آدمها خیلی زود زندگی را از سر میگیریم خاصیت زندگی همین است...از خودم تمام این دوروز می پرسم آدمها اینجا برای چه کسی اهمیت دارند؟جانشان برا ی چه کسی ارزش دارد...آدمها اینجا چقدر تنها...چقدر بی دفاعند...