اینجا مدرسه نیست

اینجا مدرسه نیست

قبل از خواندنم به وبلاگ پیشین سری بزنید
اینجا مدرسه نیست

اینجا مدرسه نیست

قبل از خواندنم به وبلاگ پیشین سری بزنید

انتهای راهرو اتاق آخر سمت راست

مثل فیلمها ...چقدر فکر کردم باید چه چیز برای روز اول ببرم؟!با خودم مدام تصور کردم اگر گل ببرم چه حسی خواهم داشت؟ اگر یک کیسه و موز و یک عدد آناناس کاکل به سر ببرم چطور؟اما نه!حسم شبیه اینها نبود.

شیرینی هم نه...روی پیشخوان مغازه ی اسباب بازی فروشی یک عدد کانگوروی مادر و پسر بچه اش نشسته اند و با چشمانشان مدام مرا صدا می زنند.

خودش است."میم" دختر سربه هوا امروز "مادر" شده...

درست مثل همین موجود معصوم و مهربان که دلش میخواهد حالا حالا پسرکش را درکیسه ای همراه خودش داشته باشد.

پاکت هدیه ام را چسباندم روی دست کانگوروی مادر و راه افتادم.

جلوی در آسانسور چشم گرداندم.یعنی آن شب کجا ایستاده بود؟

همان شب که من داشتم فیله ی مرغها را مزه دار می کردم که برای دخترک بدغذایم برای نمی دانم چندمین بار در این ماه تنها غذای تکراری مورد علاقه اش را بپزم.تلفنم زنگ خورد و فقط جیغ و گریه می شنیدم .میان هق هق مدام میگفت حالا چیکار کنم؟بدبخت شدم عسل!دیدی بیچاره شدم؟دیدی؟و های های گریه اش پرشد در گوشم...نمی خوام...عسل نمی خوام...

نمی دانم دقیقا چه چیز گفتم ولی آنقدر شوکه و به هم ریخته بودم که برای اطمینانمدام می  پرسیدم:آزمایش  مثبت بود؟

و خب سوال احمقانه ای بود، قطعا جواب مثبت تست بارداری می توانست سربه هوا را اینگونه پریشان کند.

فکر میکنم جمله ای  با این مضمون گفتم که :میدونم بی برنامه بوده ...می دونم نمی خوای ولی چاره داره...آروم باش ...آروم باش 

شبهای بعد مدام در کلنجار با خودش بود و میان چت هایمان تنها چیزی که یادآور می شدم این بود که همسرش همه چیز را به عهده ی خودش گذاشته اگر نمی خواهد می تواند از همین حالا این روند را متوقف کند و اگر می خواهد می تواند بچه را نگه دارد.

چند شب بعد برایم نوشت: داریم با یه جعبه شیرینی می ریم خونه مامان

لبخند شدم

نوشتم مبارکه مامان شدنت ...

در آسانسور باز شد و میان جمعیت خودم و کانگوروهایم را جا کردم.

بعضی چهره ها خسته 

بعضی پر از غم و ناامیدی

بعضی شاد  پر ازهیجان

چقدر فاصله بین حال دلهایمان کم است ...

انتهای راهرو اتاق آخر سمت راست

توی این 36 هفته خیلی زمانها بودکه  مدام آرامش می کردم که به خدا این علائم طبیعیست،باور کن بچه هیچ چیزیش نیست،نترس حالش خوبه، مطمئن باش خوبه، عیب نداره حرص نخور و ...هزاران جمله ی دیگر که کم کند نگرانی های مادرانه اش را

و زمانهای زیادی که مجبورش کردم حتما خودش را به بیمارستان برساند 

پسرک 4 هفته زودتر قصد آمدن کرد

در اتاق را باز می کنم و سر به هواترین دختر را با پیراهن صورتی در حال قدم زدن می بینم.میبوسمش و از بالای شانه اش چشم می اندازم که تخت کوچک کنار تختش را وارسی کنم.

پسرک کوچک و نمکین در خواب عمیق فرو رفته.

در آغوش می گیرم کوچکِ لطیف را و بو میکشمَش...

سعی میکنیم بیدارش کنیم که کمی شیر بخورد اما خسته تر از این حرفهاست که بشود بیدارش کرد از دو نیمه شب تا 6 بعد از ظهر 16 ساعت تمام در راه بوده تا خودش را برساند به این دنیا...

با خودم فکر میکنم 16 ساعت درد برای سربه هواترین دختر دنیا در انتظار این فرشته ی کوچک

دختر سر به هوا حالا مادر شده و چقدر بزرگتر و بالغ تر...

نگاهش می کنم با لبخند و در دلم می گویم هیچ وقت فکر نمی کردم دخترکی که زمان سوهان زدن ناخنهایش جیغ میکشیدو تحمل کوچکترین دردی را نداشت حالا اینهمه درد را تحمل کرده و با لبخند کنار پسرک کوچکش نشسته است...

معجزه ی مادریست این حجم تغییر و پختگی ...شک ندارم که جز معجزه ی مادری نمی توان نامی رویش گذاشت




نظرات 10 + ارسال نظر
هنرمند جمعه 13 مهر 1397 ساعت 16:58 http://www.honar5556.blogfa.com

وای چه روزگاریست
که جام می ما خالی شده
وپرشده از دستهای آلوده
.....................
سلام وخداقوت [سبز][گل]

سلام ممنون

مرضیه پنج‌شنبه 15 شهریور 1397 ساعت 22:14 http://because-ramshm.blogfa.com

قدمش مبارک:)
به مادرکشم تبریک میگم

سما سه‌شنبه 6 شهریور 1397 ساعت 11:45

سر به هوا جان ؛ مادر شدنت مبارک

مطمین هستم هیچ حسی با این حس معجزه وار قابله مقایسه نیست.
افسوس که خداوند همه را لایق این مقام نمیبینه

ماهی دوشنبه 5 شهریور 1397 ساعت 14:24

مبارک باشه حضور یه فرشته آسمونی دیگه

آشتی شنبه 3 شهریور 1397 ساعت 13:42

تولدش مبارک.
الهی خیر ببینه ازش

سربه هوا شنبه 3 شهریور 1397 ساعت 03:19 http://sarbehavam.blogsky.ir

دوسِت دارم عسل... خیلی.
کاش لیاقت ِ مهر ِ تو رو داشته باشم... خیلی وقتا شرمنده ی مرامت میشم...

نسیم . دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 16:26

سلام . قدم نو رسیده مبارک . با معجزه مادری کاملا موافقم . نه تنها انسان که کل افریده های خدا این معجزه را در خود دارند . مادر همه چیز و همه کس .

سلام و ممنون
مادر بودن عجیبه ...خیلی

زهرا دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 12:11

قدمش مبارک

نسیم دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 12:07 http://valoog.blogspot.com/

چه همزمانی جالبی عسل. دوست قشنگ منم که اتفاقا اول اسمش میمه امروز مامان شد یه پسر کوچولو که سه هفته زودتر دلش خواسته بپره وسط این دنیا. چه خوندن این اتفاقا خوبه

چه جالب

فرزانه دوشنبه 29 مرداد 1397 ساعت 11:39

آخییییی مبارک باشه.

ممنون مهربون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد