اینجا مدرسه نیست

اینجا مدرسه نیست

قبل از خواندنم به وبلاگ پیشین سری بزنید
اینجا مدرسه نیست

اینجا مدرسه نیست

قبل از خواندنم به وبلاگ پیشین سری بزنید

یک روز هم می شود که پرده ها را کنار بزنم یک فنجان چای بریزم و بنشینم رو به باغ سبز پشت خانه و به سکون و سکوتش خیره شوم و با خودم بگویم بالاخره گذشت!

آنروز خواهد آمد که نفس راحتی بکشم  "عسل یادت هست تو خیلی دردها را چند باره و چند باره چشیده ای؟" 

 

زندگی امروزمن زندگی خوبی نیست.ایده آلم که هیچ، حتی کف خواسته هایم نیست.اما مساله اینجاست که من خودم را تا حدی می شناسم!می دانم کجا کم خواهم آورد و تمام توانم را به کار می گیرم که کار به آنجا نرسد.

من ده سالِ تمام تحلیل رفتم.این را خیلی هایتان می دانید.

از یک دختر پر شر و شور و تقریبا مستقل ذره ذره تبدیل شدم به زنی که در انزوا اعتماد بنفس،غرور ، اراده و تمام قوایش را از دست داده بود.حق نداشتم به تنهایی از در خانه پایم را بیرون بگذارم.حق نداشتم کلاس بروم.حق نداشتم میهمانی خانه ی کسانی بروم که او دوستشان نداشت و ...

"مرد" همه ی شور زندگی را از من گرفته بود.بعد از 10 سال نمی دانم خدا کجای این زندگی صدایم را شنید.با خریدن لپ تاپ و دسترسی به اینترنت مخالفت نکرد و این مساله برای منی که قبل از ازدواج و از همان سالهای اول ورود کامپیوتر به خانه ها و اینترنت دایال آپ هر روز ساعاتی را پای کامپیوترم می گذراندم، حکم پنجره ی بزرگی را داشت که هر روز بعد از رفتن "مرد" از خانه بتوانم سرم را بیرون بیاورم و بفهمم دنیای بیرون چگونه است.

دوباره بفهمم دنیای بیرون همه اش "دشمن" نیست همه اش تهدید و خطر نیست!دوباره نزدیک بشوم به همانی که بودم از بیرون از خانه هراس نداشته باشم.که با آدمهای جدید آشنا شوم ارتباطاتم را تا حدی گسترده کنم.

روزهای زیادی طول کشید تا توانستم توانم را جمع کنم و به کلاس های آموزشی بروم.روزهای خیلی زیادی طول کشید که کارهنری  در محیطی زنانه را آغاز کردم و ذره ذره برایش جنگیدم.تا همین پارسال به هر طریق جنگیدم تا کار ثابتم را پیدا کنم در محیطی که حتی همکار مرد داشتم!

تصورش را بکنید!

منی که اگر چیزی را هنگام حضور "د"  از فروشنده ای که مرد بود می پرسیدم حکم هرزگی می چسبید به پیشانی ام.

منی که اگر برای خرید بیرون از خانه می رفتم و تنها بودم قطعا قرار بوده با مردی در خفا همان 10 دقیقه را بگذرانم!!

حالا کنار همکاران مردَم کار می کنم و گاهی در خانه از آنها حرف می زنم.

به وضوح حال بدَش را می بینم!

"د" عوض نشده! 

"د" همان است اما چرا نمی تواند همان رفتار را درپیش بگیرد؟

بله درست است! زن ضعیف و پر از ترس دیروزی حالا زنیست که مستقل از او هویت خود را باور کرده و زندگی می کند.

با دنیای بیرون آشتی کرده و توهم دشمن بودن همه ی آدمها را از مغزش دور ریخته است.

یاد گرفته بدون دعوا و رفتار تند با آدمها برخورد کند ، از ترسش مدام گارد نگیرد و حرف بزند...

فکر می کنید اگر همان سالها جدا شده بود چه اتفاقی می افتاد.

زن ضعیف و خود باخته ای بدون هیچ پشتوانه ی مالی همراه یک کودک 3 -4 ساله به خانه ی پدری باز می گشت و از یک وابستگی به وابستگی دیگری منتقل می شد.

هر چه فکر می کنم واقعا این تغییر موقعیت آن روزها هیچ سودی برایم نداشت.صبر کردن و آهسته قدم برداشتن زنی را در من زنده کرد که خودش را باور کرد،تصمیم گرفت و زندگی اش را تغییر داد.حالا خانه ای دارد که بعد از جدایی می تواند سر پناه او و دخترکش باشد.حالا دخترک 9 سال قمری اش تمام شده و انتخاب با خود اوست که کنار چه کسی روزگار بگذراند.حالا دخترک بزرگ شده و خودش بارها و بارها پیشنهاد می دهد: مامان لطفا زودتر جدا شو دوست دارم آرامش داشته باشیم.حالا پدرش او را به عنوان زنی بالغ تا حد زیادی باور کرده است .

راستَش را بخواهید نمونه های زیادی هست از تغییراتی که به وضوح به بهبود شرایطم کمک کرده است.من ایمان دارم که اگر از موقعیت کنونی ام برای بهتر شدن شرایط بعد از جدایی ام استفاده نکنم قافیه را باخته ام و این روزهای سرد و آزار دهنده را تحمل می کنم و فرصت هایم را از دست نخواهم داد.

قطعا بعد از جدایی انتظار نخواهم داشت که یک شبه همه چیز رو به راه شود و در گلستان به رویم باز شود.روند اصلاح این جریان خیلی زمان خواهد برد این را هم می دانم و خب کیست که نداند با حرکات و انتخاب معقول می توان خیلی از فرصت ها را به دست آورد و از آنها پلی ساخت به سوی شرایط بهتر...

__________________________________________________________________

پاداش صبرتان همین پیروزی امروز است.پیروزی عقل و اندیشه بر خرافه و افراطی گری گوارای وجودتان باشد.

دست به دست هم دادیم تا ثابت کنیم اکثریتمان طالب اندیشه، احترام و شعوریم و خسته ایم از هرچه تندروی و افراطی گری و افکار پوسیده ی نخ نما شده.خواستار اصلاحیم و پشتیبان قلم!عقلمان را به هیچ نمی فروشیم و هر کجا که باید پشت هم می ایستیم.

بابت این همدلی از تک تک آنهایی که مطالعه کردند  و تاریخ را فراموش نکردندسپاسگزارم.

صبح امید گوارای وجود همه ی شما....




نظرات 19 + ارسال نظر
marzieh پنج‌شنبه 2 آبان 1398 ساعت 14:23

سلام. من مرضیه هستم. تازه (یعنی دقیقا امروز صبح)
وبلاگ شمارو پیدا کردم. و شروع کردم به خوندن.
الان به این پست رسیدم. و فهمیدم چرا دارم تمام پستهای شمارو میبلعم.
من باید امروز در اوج عصبانیت و حس نا امنی این جملهٔ شمارو میخوندم. "یاد گرفته بدون دعوا و رفتار تند با آدمها برخورد کند ، از ترسش مدام گارد نگیرد و حرف بزند..."
می‌شه بگی اینو چطوری یاد گرفتی؟ چطوری به خودت یاداوری کردی که نترسی یا قبلا نمیترسیدی؟
واقعا ممنون میشم راهنمایی کنی.

سلام همراه جدید من
خوشحالم بابت بودنت
کارهایی که من رو کمک کرد:
مشاوره .و تلاش برای استقلال فکری و روبرو شدن با هرچیزی که ازش میترسیدم و دیدن اینکه آخرش اصلا در آن حد و اندازه ترسناک نبوده و نیست

ابان دوشنبه 29 خرداد 1396 ساعت 17:08

من مجبورم تو دوران عقد جدا شم و با تمام وجود دلم نمی خواهد اما راهی نیست ..نمی دونم نوشته بودید اگر اون موقع جدا میشدید از یک وابستگی به وابستگی دیگر ..راستش من الان تو اون موقعیت هستم ...جدایی بدترین انتخابه ..دعا کنید برام ..انشاالله حال پدرتون بهتر شده باشد

امیدوارم هر اونچه خیره برات پیش بیاد

f-sh-h دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت 10:59 http://f-sh-h.blogfa.com

مهران جمعه 5 خرداد 1396 ساعت 15:39 http://www.30-salegi.blogsky.com

کشتن روح و امید و انگیزه ی یک آدم بدتر از کشتن جسم و گرفتن جانش است...کاری که باورم نمیشه هنوزم تو دهه ی هشتاد و نود انجام بشه توسط مرد برای عزیزترین ، نزدیکترین ، دوست ترین نفر بهش یعنی همسرش...

دردناکترین قسمتش اعتمادیه که من هر بار می کردم و به امید بهبود باز به قتل می رسیدم!

یک خواننده وب پنج‌شنبه 4 خرداد 1396 ساعت 22:50

سلام .من برداستم از متنی که نوشتید اینه که با درایتی که داشتید کم کم به همسرتون حقوقی رو که داشتید گوشزد کردیدو ایشون نسبت به گذشته کمی بهتر شدن .می خواستم بگم بااینکه دختر خانومتون می گن مامان جدا شو .الان بچه است و چه می دونه طلاق چیه .دخترها بابایب هستن و فردا شما و باباش رو با هم خواد ..دوست دارم بهتون بگم یک زن به حامی احتیاج داره توی این دوره زمانه. کمی تامل کنید در تصمیمتون .درسته که بد اخلاقی همسر چیز خوبی نیست .ولی یک مدت به ایشون فرصت بدید با تغییر دکوراسیون ,حتی تغییر منوی غذا....شاید دلتون رو بدست بیاره.....دوران بعد از طلاق هم مطرحه

سلام ممنونم از محبتتون اما مشکل از تغییر دکور و تغییر غذا یه کم فراتره که البته به نظرم اگر خواننده ی قدیم بودید قطعا اینا رو می دونستید

راما چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت 09:41

بی صبرانه منتظرم عکس دستاتو وقتی که لیوان چایی دستهه و توی باغ پشت خونه نشستی توی اینستات ببینم عسل جون. تو مظهر اراده ای

ممنونم از اینهمه مهر و حس خوب

سوسن همون سوگل سردرگم سابق سه‌شنبه 2 خرداد 1396 ساعت 12:39

البته می تونستم نظرندم وردشم ولی دلم خواست استقلال توبهت تبریک بگم برای من خوشبختی توخیلی دلچسب ترازهرتفاوت عقیده ایه

امیدوارم این 4سال اون مدینه فاضله ای که تصورمی کردین اتفاق بیفته!!
این بزرگترین نشانه ی تعصبیه که تو کلماتت موج می زنه.
من نه روی آقای روحانی و نه روی هیچ چیزی تعصب نداشته و ندارم و شخصا معتقدم مدینه ی فاضله ای هیچگاه وجود نخواهد داشت
اما یک سوال مدینه ی فاضله روکجای حرفها و پستهای من دیدی؟
بازهم پیشنهاد می دم کمی بی تعصب متونی که موافق افکارت نیست رو مطالعه کنی.
بابت اینکه نظر دادی و نوشتی می تونستم نظر ندم و رد بشم هم من همینجا مکتوب تشکر می کنم از محبتت و ازت می خوام یکبار دیگه پست رو بخونی و ارتباط این پست و جو سیاسی این روزها رو متوجه بشی .

سوسن همون سوگل سردرگم سابق سه‌شنبه 2 خرداد 1396 ساعت 12:32

ازصمیم قلب امیدوارم که هرچه زودتربه آرامش برسی
راستش ادبیات تودرمقابل جناح مخالف دوست ندارم اینکه پیروزی عقل وشعورروبرخرافه وجهل بدونی باتوجه به اینکه خودت می دونی میون دوستات کسایی هم هستن که رای شون باتوفرق داشت من قطعاهواداران وآقای روحانی رومتهم به خصوصیات ناشایست نمی کنم وقطعاعقیده دارم آدمهامتفاوتن بانظرهاوآراء متفاوت امیدوارم این 4سال اون مدینه فاضله ای که تصورمی کردین اتفاق بیفته وماهم ازین اتفاق مسرورباشیم

می دونی ایراد اینجاست که هر متنی رو مختص به خودت می دونی سوسن جون پیشنهاد می دم متن رو کامل بخونی دوباره
پیروزی عقل و اندیشه بر خرافه و جهل
من افکار جناب رییسی و برنامه ها عقایدشون رو کاملا در دسته بندی خرافه می دونم نه کسانی که به هر دلیل به ایشون رای دادن
سابقه ی تاریک و سیاه ایشون و نزدیکانشون چیزی جز افراطی گری عدم تفکر نیست مستند هر کجا که خواستاد مطالعه ش باشی مدارکش هست
اما دوستانه پیشنهاد می دم این عینک تعصب رو کمی بلااستفاده بزاری و بی تعصب به قضیه نگاه کنی
من نوشتم ما طالب اندیشه احترام و شعوریم و از افکار پوسیده بیزار
به نظر خودت چرا باید از این جمله جوری برداشت بشه که نوشتی؟
من به گروه طرفداران این آقا کاری ندارم اما خودشون و تفکراتشون نماد بارز و کامل تحجر و بر خلاف علم و قلم و اندیشه بود و شک نکن همین هم باعث شد اینهمه آدم از ترس روی کار آدم فریب و دروغ دوباره بیان و رای بدن.
نگاهت با جبهه و پر از تعصبه سوسن پیشنهاد می دم گاهی بعد از مطالعه ی هر چیز به کلمات و جمله بندی ها دقت کنی بهشون فکر کنی و بعد قضاوت!!

Baran دوشنبه 1 خرداد 1396 ساعت 17:15 http://haftaflakblue.blogsky.com/

خداوند صابرین رادوست دارد؛عسل بانوی محجوبم

مه شب دوشنبه 1 خرداد 1396 ساعت 15:31

من با تمام وجودم اعتقاد دارم که خدا سرنوشت هیچ کسی رو تغییر نمیده مگر اینکه اون شخص خودش بخواد! و تو معنای درست این خواستنی عسل بانو

ممنونم بابت اینهمه مهر

زن کویر دوشنبه 1 خرداد 1396 ساعت 12:52 http://zanekavirrr.blogfa.com

چقدر این دو موضوع را خوب بهم وصل کرده ای. قلمت لذت بخشه و برات زندگی بهتر آرزومندم که لایقشی.
نویسنده قابلی شده ای توی این سالها. قبول داری ؟ به نوشته های قدیمیت نگاه کن ؟ قلمت توانا

ممنونم دوست قدیمی...انگار رفته رفته دارم خود خودم می شم ...

کیهان دوشنبه 1 خرداد 1396 ساعت 09:08 http://mkihan.blogfa.com

درود بر شم و همت والایتان
بله این ما هستیم که شرایط را می سازیم هر چند قدم به قدم و بسیار نامحسوس اما زمان نمایانگر این تغییرات است
شادی ات روز افزون.آمین

دقیقا همینطوره این ما هستیم که باید تغییر رو ذره ذره ایجاد کنیم با تدبیر و تفکر

مبینا یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 ساعت 20:48

عسل جان چقد زندگیامون شبیه همه .چقد مردامون مثل همن تعجب میکنم ولی من متاسفانه فعلا جرات تصمیاتی مثل شما رو ندارم .نه اینکه نتونم نمیشه .شرایطمون بسیار فرق میکنه .منم خیلی وقته فقط دنبال اینم که واسه خودم امتیاز جمع کنم تا هم بچه بزرگتر بشه و هم اوضام بهتر بشه .هرچند از نظر مالی شدیدا رو م نظرات داره با اینکه خودم کارمندم ولی یک میلیون تومن پس انداز ندارم .بعد ۱۰ سال کار کردن

شاید یه جایی باید خودتو پیدا کنی بشناسی و بعد از اینها به همسرت بشناسونی ...حریمهاتو حفظ کنی و کم کم بخشی از درآمدی که حاصل زحمت خودته رو برای خودت نگه داری

ماندگار یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 ساعت 19:56 http://mandegarnail.mihanblog.com

دلم میخواد بدونم چطور تونستی از وابستگی عاطفی خودتو خلاص کنی؟
من سالهاست در شکنجه گاهم ولی شک و‌دودلی مانع از گرفتن تصمیم قطعی میشه . خیلی زیاد نزدیکیم . مشکلاتمون تقریبا مشابهه . و هروقت میخونمت بهت افتخار میکنم . خیلی شجاعی .‌
من امروز فکر میکردم که اگر از خونه این مرد بیرون برم چطور میروم .
برای خودم شمردمشون . اینجا هم مینویسم تا بخونی . حتی نتونستم گریه کنم . خودم هم حس لیاقت برای ژندگی خوب را ندارم.
دختری بودم شاد و‌پرشور با وزن ۶۰ کیلو . زیبا و خوش اندام .
حالا زنی هستم افسرده . کسل و خسته با دوبرابر وزن سابق . چاق و ناتوان . با بیماری لوپوس . خانواده ام رو کاملا از دست داده ام . مردم گریز و بی انگیزه ام . به هیچکس اعتماد ندارم .
اکر بروم حتی خدایی هم ندارم که در لحظات سخت متوسلش شوم ....‌‌
عسل جان میشه بنویسی چطور از د دل کندی؟
چطور خودتو بدون سرزنش باور کردی؟ چطور تصمیم گرفتی و با جدیت و بدون اینکه سست شوی به سوی هدفت میری؟

هیچ وقت یادم نمی ره اون روزهایی که خودم رو دوست نداشتم ...بخش زیادی از این تغییر رو مدیون مشاوره هایی هستم که رفتم...
و اما دل کندن
راستش رو بخوای دل کندن روش نداره ...یه روزی یه جایی می بینی اونهمه آزار واقعا سزاوارت نیست می بینی سزاوار اونهمه درد نیستی .ایمان میاری که جایگاهت اینی نیست که هستی ...وقتی می بینی تلاشهات نتیجه ای نداره وقتی می بینی هیچ محبتی نیست درون خودت این قضیه به پایان می رسه و اون آدم برای همیشه از زندگیت می ره بیرون حتی اگه هر روز توی خونه ت زندگی کنه

لیلی یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 ساعت 19:55

الاااهی,بهت افتخار میکنم عسل جان

ممنونم بابت محبتت مهربان

شیرین یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 ساعت 13:38

میاد اون روزی که نوشیدن چای را همراه با حس نیسم نوازشگر روی پوستت را تجربه کنی و برای چند دقیقه آرامش را لمس کنی.
زود نمیاد ، راحت نمیاد ، دایمی نخواهد بود.

اما همان چند دقیقه آنقدر برایت دلنشین هست که خستگی ها از تنت بیرون می آید

میدانم که میدانی بر اساس تجربه ام میگویم.

امیدوارم تمام احساسات و مثبت های زندگی همیشه موندگار بشه عزیزم

آشتی یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 ساعت 10:47

همه چی درست میشه. همه چی زمانی اتفاق می افته که باید. به قول خودت وقتی که تو قویتر شده باشی و پشتوانه مالی ات هم جور باشه.
تو توانتر از اونی هستی که ما می بینیم. یه گوشه قلمت، یه دنیا می ارزه. عرضه و لیاقتت که هیچی. یه جوری به خودت و بقیه ثابت میشی که همسرت هم باورش نشه.

بالاخره اون روز می رسه ...ایمان دارم
فدای محبتت مهربون :*

مهران یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 ساعت 09:35 http://30-salegi.blogsky.com

هر لحظه منتظر بودم بنویسی و بدین دلیل از تمام " مردها " متنفرم....

شک ندارم همه ی آدمها مثل هم نیستند نه مرد و نه زن...ولی زمانی که افسرده بودم گهی از تمام مردها متنفر می شدم...

سرن شنبه 30 اردیبهشت 1396 ساعت 16:39 http://serendarsokoot.blogsky.com/

ای مرغِ گرفتار بمانی و ببینی
آن روز همایون که به عالم قفسی نیست


چه شعر خوبی چه انتخاب مناسبی :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد